ونک و فرش!

ساخت وبلاگ
چن وقتی هست که اثاث کشيمون قطعی شده 

خانوادگی تصمیم گرفتیم کل دکور خونه ی،جديدمونو عوض کنیم 

فرشا تلویزیون مبلا بوفه کمدا و دریک کلمه همه چی!

از طریق عمم با یه نفری آشنا شدیم که فرش فروش بود منتها یکم متفاوت تر 

اول نمیخواستم برم برا خرید فرش اما وقتی شنیدم که این آقا 

یه خونه درندشت تو کوچه باغ های پرت حوالی ونک داره که از بخشی از خونش 

به عنوان نمایشگاه فرش استفاده میکنه کنجکاو شدم برم حضوری ببینم چه خبره 

به حوالی ونک که رسیدیم زدیم تو کوچه پس کوچه ها که شبیه کوچه باغ بود 

رسیدیم به یه در قدیمی و زنگ زدیم 

حدود ده ديقه ای طول کشید که یه پسر جوون در سه قفله شده ی خونه رو باز کرد 

خونه کلنگی وقديمي بود و اصن به ریختش نميومد بشه توش زندگی کرد چه برسه به کاسبی 

از یه راهرو دراز مسخره که گچ دیوارش ریخته بود که گذشتیم جلومون یه پرده دیدیم

پسره پرده رو که بالا زد هنگ کردم

یه سالن بزرگ که از کف تا سقفش فرشاي متفاوت رو هم چیده شده بود

بعضياش اونقدر قیمتی و عتیقه بودن که آدم فقط دلش میخواست وايسه نگاهشون کنه

میخ رنگ و نقش فرشا بودم که با صدای بفرما به خودم اومدم

اطراف و با دقت نگاه کردم که دیدم یه پیر مرد ریز نقش که قدش به زور به سرشونه منم نمی رسید جلوم وايساده

تازه فهمیدم صاحب این همه ثروت همین ریزه خانه

خندم گرفته بود آخه تصویر جالبی شده بود

تصور کنید یه پیر مرد کوتاه قد فينگيلي که پشت کوه فرشاش گم میشه

و فقط صداش و بشنوي و قطعا اگه ته سالن وايساده باشی

مجبور میشی لای فرشا دنبال صاحب صدا بگردی

بیرون خونم یه جوب اب رد میشد و یه درخت گردوی بزرگ داشت

و در یک کلام جون میداد برای عکاسي!

خلاصه هرچند که ما فرش نخریدیم و با سليقمون جور در نیومد

اما قیافه این پیرمرد ریز نقش با دوتا پسر قد بلند وهيکليش  

که معلوم بود یه درصدم به باباشون نرفتن هیچ وقت یادم نميره!

دوستون دارم تا ابد 

ياحق!

عشق عسلی!...
ما را در سایت عشق عسلی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 210 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 0:10