دیروز یعنی شنبه توجیهی دانشکده بود
رفتیم يوني نادياي خل با حدیث جور شد نرفت سر کلاسش
با ما پاشد اومد سالن آمفی تئاتر سر جلسه
حديثه دست چپم نادیا راستم خودمم وسط نشسته بودم
دیگه نگم براتون که تقریبا از کل حرفای اساتید هیچی نفهمیدم
بس که این دوتا خل و چل میزدن تو سرو کله ی هم
آخه یکی نیس بگه لعنتيا خب چرا منو وسط نشوندين؟
گم شید بغل هم بشينيد
ميدونيد این دوتا وقتی هستن فضا فانه
ولی واقعا احساس تنهایی میکنم
حس میکنم هیچ کس منو نميفهمه
حتی وقتی هستن هم من تنهای تنهام
خب حديثه ی بیس ساله و نادياي بیست و یک ساله چه خبر از دل تنگ من میتونن داشته باشن؟
اونی که میدونم اینو می خونی و میدونم میدونی فقط به عشق خودت می نویسم
خيييليييي دلم تنگته لعنتی
يه دنيام کنارم باشن تو نباشی من يتيم يتيمم
مراقب خودت باش عشق ابدی
شب خوش!
برچسب : نویسنده : sedayesookoot بازدید : 181